امام حسن(ع) نه تنها مجبور شد که به صلح با معاویه تن در دهد بلکه خلافت را نیز رها نماید چراکه ایشان دریافت که حتی در خود کوفه نیز از مقبولیت کافی برخوردار نیست.
هادی سروش: «خرابی معیشت مردم» آنچنان مهم است که امام حسن(ع) از آن به عنوان «دشمن جفاکار» نام میبرد و این خود درس بزرگی است که اگر اسلام و جامعه مسلمین دشمن بیرونی بنام استکبار دارد، بهمان گونه؛ دشمن درونی بنام «تنگنای معیشت» دارد که اگر دیر بجنبند و مشکلات اقتصادی و معیشت را توجیه کنند، دشمن را در خانه خود خواهند دید و روا نیست مدعیان مبارزه یک دشمن را ببینند و دشمن جفاکار دیگر را نبینند!
پایگاه خبری جماران: جابجا شدن ارزشهای اخلاقی و اجتماعی یکی از چالشهای بزرگ جامعه است. یکی از رهآوردهای مهم «امامت» در قرار دادن هر چیزی در جای خود است و این همان تمام حقیقتِ «عدل» است که طبق بیان حضرت امیرالمومنین(ع) راه شناسائی «امام» است؛ «اِعْرِفُوا… أُولِی اَلْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَاَلْعَدْلِ وَاَلْإِحْسَانِ». (کافی،1/85)
چه زیبا میتوان با این راهکار چهرههای دروغین ولایت و امامت را شناسائی نمود و به جامعه معرفی نمود. در این باب؛ برخورد با چاپلوسانِ متملق که سودای ریاست و ثروت دارند! و نیز توجه به «معیشت مردم» از مهمترین مصادیق «عدل» است که وظیفهی غیرقابل تغییر و غیرقابل توجیه «امام المسلمین» است. این دو را در شخصیت امام حسن(ع) ملاحظه کنید؛ شخصی چاپلوس و مدحگو به محضر امام مجتبی(ع) آمد و از او خواست که موعظهاش کند. امام حسن(ع) فرمود: «موعظهی من به تو این است که مبادا در جایی مرا مدح و ثنا کنی، زیرا من به خود از تو آگاهتر هستم. و یا در حضور من دروغبافی کنی، زیرا دروغگو رأی و نظر شایستهای ندارد. و یا در نزد من از کسی بدگویی کنی. مرد که دید امام حسن(ع) با چاپلوسان میانهای ندارد و آنچه واقع است میگوید؛ خطاب به امام مجتبی(ع) گفت: پس اجازه بده مرخص شوم. فرمود: باشد، هر وقت خواستی برو!» «ایاک أن تمدحنی فأنا أعلم بنفسی منک أو تکذبنی فانه لا رأی لمکذوب. أو تغتاب عندی أحدا. فقال له الرجل: ائذن لی فی الانصراف، فقال علیه السلام: نعم اذا شئت». (تحفالعقول،236)
درباره حساسیت امام حسن(ع) در رابطه با معیشت مردم چنین گزارش شده؛ مردی خدمت امام حسن مجتبی(ع) رسید و گفت: ای پسر امیرمومنان تو را سوگند میدهم به آن کس که نعمتی را که داری به تو عنایت فرموده؛ که حق مرا از دشمنم بگیری؛ دشمنی بسیار ستمگر و ظالم که نه احترام پیر را نگه میدارد و به طفل رحم میکند. امام که به پشتی تکیه داده بود راست نشست و فرمود: دشمن تو کیست تا داد از او بگیرم؟ مرد گفت: «فقر»! امام لحظهای سکوت کرد و سپس به خادمشان فرمود: هرچه نزد تو موجود است بیاور! خادم پنج هزار درهم آورد. امام به خادم فرمود: این پول را به او بده. سپس به آن شخص فرمود: به حق این قسمهایی که مرا دادی، هر وقت دوباره این دشمن جفاکار نزد تو آمد، برای رفع ظلم او نزد من بیا!… (الحیات: ج4، ص386)
«خرابی معیشت مردم» آنچنان مهم است که امام حسن(ع) از آن به عنوان «دشمن جفاکار» نام میبرد و این خود درس بزرگی است که اگر اسلام و جامعه مسلمین دشمن بیرونی بنام استکبار دارد، بهمان گونه؛ دشمن درونی بنام «تنگنای معیشت» دارد که اگر دیر بجنبند و مشکلات اقتصادی و معیشت را توجیه کنند، دشمن را در خانه خود خواهند دید و روا نیست مدعیان مبارزه یک دشمن را ببینند و دشمن جفاکار دیگر را نبینند!
صلح امام حسن (علیهالسلام)
مرتضی اشراقی: پایگاه خبری جماران: در ابتدا لازم میدانم خدمت خوانندگان محترم عرض نمایم که این نوشتار، چکیده و تلخیص پژوهش حقیر در رابطه با صلح امام حسن(ع) میباشد که اصل پژوهش به دلیل مطوّل بودن، قابل ارائه در رسانهها نبوده، پس بنابراین بصورت اجمال و بسیار مختصر و با قلمی روان و ساده تنظیم شده است تا تقدیم به شما عزیزان نمایم؛ باشد که خداوند توفیق نشر اصل پژوهش را عطا فرماید.
برخی از نویسندگان اهل سنت بر این باورند که امام حسن(ع) هرچند پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) خلافت را پذیرفتند، قصد داشتند با معاویه صلح نمایند و خلافت را به او بسپارند اما چون نمیتوانستند بدون برنامهریزی دست به این کار بزنند، طی برنامهای چند ماهه این کار را انجام دادند. دلیلی که آنان برای این تصمیم امام حسن(ع) ذکر میکنند این است که ایشان از طرف پیامبر(ص) برای انجام این کار مأموریت داشتند. در مقابل، امامیه بر این نظرند که امام حسن(ع) هیچگاه قصد نداشتند که با میل و رغبت امر خلافت را به معاویه بسپارند و اتفاقاً تلاش کردند که در برابر زیادهخواهی معاویه بایستند اما شرایط به گونهای رقم خورد که ایشان مجبور شدند با معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند. یعنی در واقع صلح امام حسن(ع) یک برآیند بوده است و نه یک فرآیند. فرآیند بدین معنا است که امام حسن(ع) از ابتدا تمایل داشتند با معاویه صلح نمایند ولی این امر به یکباره نمیتوانست محقق شود و امام حسن(ع) خودشان شرایطی را پدید آوردند تا این خواسته خود را عملی کنند. اما برآیند به این معنا است که صلح با معاویه خواسته اولیه امام حسن(ع) نبوده است. بلکه امام به دلایلی متعدد وظیفه شرعی خود را جنگ با معاویه میدانستند اما شرایط به گونهای رقم خورد که ایشان ناگزیر شدند به صلح با معاویه تن در دهند. شواهد تاریخی، فرضیه ما (برآیند) را اثبات میکند. ما برای تبیین این امر، مقاطع تاریخی مرتبط با بحث را به چند مرحله تقسیم میکنیم.
مرحله اول: اعلام وفاداری مردم
پس از شهادت امیرمؤمنان علی(ع)، به صورت عمومی با امام حسن(ع) بیعت شد و ایشان خلیفه مسلمانان گشت. در چنین شرایطی از شام خبر رسید که مردم آن سرزمین با معاویه بیعت کردهاند. این اقدام در واقع نوعی خروج علیه حکومت مرکزی تلقی میشد. مردم کوفه نزد امام حسن(ع) آمدند و از ایشان خواستند تا سپاهی برای نبرد با معاویه تشکیل دهند. ایشان هم پیشنهادشان را پذیرفت و قیسبن سعدبن عباده را به عنوان فرمانده لشکر دوازدههزار نفری خویش تعیین نمود و وی عازم شام گردید. این گزارش البته نشان میدهد که امام حسن(ع) خودشان در آغاز مردم را به جنگ با معاویه دعوت نکردند. شاید دلیل این امر این باشد که امام از مردم کوفه مطمئن نبودند اما وقتی خودشان پیشنهاد دادند؛ حجت نیز بر امام تمام شد و پا در میدان نبرد گذاشتند.
مرحله دوم: تلاش برای ترور امام حسن(ع)
ابنسعد در الطبقات مینویسد: «پس از شهادت علی(ع)، فرزندش حسن(ع) بر مسند خلافت نشست و در همان ابتدای خلافتش در حالی که در نماز ایستاده بود، شخصی، بر وی حملهور شد و با خنجری که در دست داشت، او را زخمی نمود… و به همین خاطر حسنبن علی(ع) ماهها در بستر بیماری به سر برد و سرانجام زخمش بهبود یافت.» حادثه ترور امام حسن(ع) هرچند از عزم امام برای نبرد با معاویه نکاست اما بخوبی نشانگر این واقعیت بود که خط نفاق در میان مردم کوفه وجود دارد.
مرحله سوم: اعزام سپاه
امام حسن(ع) با لشکری از اهل عراق، از کوفه عازم مدائن شد و قیسبن سعدبن عباده را به فرماندهی پیشآهنگان لشکرش گماشت. انتخاب قیس به عنوان فرمانده سپاه بخوبی گویای این مطلب است که امام حسن(ع) خود را برای نبردی بزرگ آماده کرده بود. چراکه قیس بنا بر گزارشهای تاریخی فردی بود جنگنده و دارای تدبیر و علاوه بر این، قیس افرادی را برای خود انتخاب کرده بود که عهد بسته بودند که تا پای جان ایستادگی کنند. این نکته مورد تأیید عمروعاص نیز قرار گرفته است. چراکه بخاری با سلسله سند خود از عمرو بن عاص نقل میکند که وی پس از دیدن سپاه امام حسن(ع) به معاویه میگوید: «گردانها و لشکریان (حسن) را به گونهای یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند، دستبردار نیستند».
مرحله چهارم: آشوب در سپاه امام حسن(ع)
هرچند نیروهای قیس، افراد پا در رکابی بودند، اما در سپاه امام حسن(ع) افرادی نیز حضور داشتند که تمایل به جنگ نداشتند و در واقع ستون پنجم سپاه معاویه بودند. این افراد دست به تحرکاتی نیز میزدند. مثلاً مختاربن ابوعبیدبن مسعود نزد عموی خود، سعدبن مسعود حاکم مدائن در زمان حضرت امیرالمؤمنین، آمد و به وی پیشنهاد داد که در ازای تحویل امام حسن(ع) به معاویه به ثروت و قدرت برسد. سعد نیز در پاسخش گفت: «لعنت و نفرین خداوند بر تو باد. آیا میخواهی من به نوه رسولخدا(ص) یورش ببرم و او را دستگیر کنم؟ براستی که تو، آدم پست و فرومایهای هستی!» به نظر میرسد اینگونه تحرکات در سپاه امام هنوز آنچنان گسترده نشده بود که امام حسن(ع) تصمیم به صلح با معاویه بگیرند و شاهدش این است که نخستینبار پیشنهاد صلح از سوی معاویه مطرح گردید که در مرحله بعد به آن میپردازیم.
مرحله پنجم: واکنش معاویه به جنگ
امام حسن(ع) با وجود همه این مشکلات سپاه خود را برای نبرد با معاویه سامان داد و در مقابل معاویه جبهه گرفت؛ سپاهی که هرچند در آن نیروهای آماده برای نبرد نیز حضور داشت اما بواسطه فعالیت ستون پنجم دشمن دچار تشتت و بحران شده بود و علاقهای نیز به نبرد نداشت. با این حال بنا به نقل بخاری، عمرو بن عاص با دیدن لشگریان امام حسن(ع) خطاب به معاویه گفت: «این، سپاه سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقبنشینی نخواهد کرد.» معاویه گفت: «ای عمرو! اگر اینها، مردان و امرای سپاه مرا بکشند، تکلیف من در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟» سپس معاویه دو نفر را نزد امام حسن(ع) فرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح نمایند. در ضمن معاویه به آن دو دستور داد که اموالی را به ایشان پیشنهاد کنند و هرچه خواست به او بدهند. نمایندگان معاویه در اردوگاه امام حسن(ع) حضور یافتند. هر دو سپاه منتظر نتیجه این جلسه بودند؛ نمایندگان معاویه طبق دستور معاویه رفتار کردند. آنان به امام حسن(ع) گفتند: معاویه از تو درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. امام حسن(ع) گفت: چه کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه به پیمانش وفا کند؟ گفتند: ما، ضمانت میکنیم. امام حسن(ع) در مورد اموال پیشنهادی معاویه نیز فرمودند: «ما فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کردهایم.» و بدین ترتیب بینیازی خود را نشان دادند.» این نقل بخوبی نشان میدهد که سپاه امام(ع) علیرغم تمام اختلافات داخلی، در نظر معاویه و عمرو بن عاص سپاهی قدرتمند جلوه نموده است و معاویه بیم این را داشت که در صورت نبرد با امام(ع) حتی اگر بتواند به شام بازگردد دچار بحرانهای داخلی گسترده ناشی از جنگ خواهد شد و نخواهد توانست در برابر این بحرانها مقاومت نماید و بنابراین ترجیح داد با پرداخت پول به امام حسن(ع) ایشان را راضی نماید که دست از جنگ بردارند. البته امام در برابر پیشنهاد مالی معاویه خود را غنی دانستند و ادعای صلحطلبی معاویه را زیر سوال بردند. در این گفتوگو که به نظر میرسد نخستین گفتوگو بین دو سپاه در مورد صلح است نامی از واگذاری خلافت به معاویه برده نشده است بلکه آنچه خواسته معاویه است صرفاً ترک مخاصمه است و این بدین معنا است که امام حسن(ع) سپاه خود را به کوفه برگرداند تا اجازه دهد که شام همچنان در اختیار معاویه باشد و بس. این سند بر چیزی بیش از این دلالت ندارد اما اتفاقات بعدی به گونهای دیگر رقم خواهد خورد.
مرحله ششم: اقدامی دیگر برای ترور امام حسن(ع)
پس از انجام این مذاکره، امام حسن(ع) بالای منبر رفت و آنچه را میان وی و نمایندگان معاویه گذشته بود، با عموم مردم در میان نهاد و از آنان خواست تابع تصمیمات ایشان باشند که ناگهان عدهای از همراهان نظامی او، به سویش یورش بردند تا وی را به قتل برسانند. امام از این حادثه جان سالم به در بردند و به خیمه خود رفتند اما دیری نپایید که عده زیادی به خیمه حسنبن علی(ع) حمله بردند و به تاراج آن پرداختند؛ چنانکه فرش زیر پای امام حسن(ع) را کشیدند و فردی به سوی حسنبن علی(ع) رفت و ردای آن بزرگوار را که به دور گردنش پیچیده شده بود، به شدت گرفت و کشید… و یکی دیگر از خوارج در «ساباط» (که در کناره غربی دجله قرار دارد)، تا امام حسن(ع) را دید از مرکبش فرود آمد و خطاب به ایشان گفت: «ای حسن! آیا تو نیز همچون پدرت مشرک شدهای؟ و سپس خنجری را که در دست داشت، بر ران ایشان فرو کرد. امام حسن(ع) را پس از این ماجرا به مدائن بردند… ایشان مدتی بستری بودند و پس از بهبودی در جمع فرماندهان سپاه خود از پیمانشکنی اهل کوفه گلایه کردند.
مرحله هفتم: پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع)
رفتارهای کوفیان، امام حسن(ع) را به کاری وادار کرد که اصلاً بدان تمایل نداشت. امام(ع) نه تنها مجبور شد که به صلح با معاویه تن در دهد بلکه خلافت را نیز رها نماید چراکه ایشان دریافت که حتی در خود کوفه نیز از مقبولیت کافی برخوردار نیست. این واقعیت را گزارشهای تاریخی نیز تایید میکنند. ابندرید در المجتبی نقل میکند که امام حسن(ع) فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها میجنگیدیم، اما ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بیتابی و بیصبری، جایگزین بردباری گردید… ای مردم! معاویه پیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه پیشنهادی عادلانه میباشد، اما اگر دوست دارید عزتمندانه وارد جنگ شوید، این پیشنهاد را رد میکنیم؛ ولی اگر زندگی را دوست دارید و میخواهید زنده بمانید، این پیشنهاد ناعادلانه را میپذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را پذیرفتند، صلح برقرار گردید. در یک نقل تاریخی دیگر چنین آمده است که به امام حسن(ع) گفتند: چرا صلح نمودی؟ فرمود: «اهل کوفه را نیز مردمی (غیرقابل اعتماد) یافتم که هرکس به آنها اعتماد کرده، شکست خورده است. کوفیان، مردمی هستند که نه در خیر و نیکی، و نه در شر و بدی، ارادهای قاطع ندارند و آنقدر میان آنان تفرقه و پراکندگی وجود دارد که هیچیک از آنان با دیگری در رأی یا خواستهای موافقت نمیکند.» به هرحال از این بیانات تاریخی به خوبی میتوان به این نتیجه رسید که امام حسن(ع) از ابتدا برای صلح برنامهریزی نکرده بودند بلکه شرایط به گونهای پیش رفت که امام ناچار شدند به صلح با معاویه تن در دهند.
نتیجهگیری: از مجموع آنچه گفتیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که صلح امام حسن(ع) برآیند بوده است و نه فرآیند؛ اما برای تکمیل بحث نتیجهگیری این بحث را به مقریزی میسپاریم. وی در کتاب امتاعالاسماع خود میگوید: (اینکه حسنبن علی(ع) با معاویه صلح نمود به این خاطر بود که) او مردم را به جنگ با معاویه فراخواند و در این راه کوشش نمود و قیسبن سعد و عبدا… بن عباس را پیشاپیش فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد و به اردوگاهش رفت اما یارانش به خاطر دنیاطلبی از او نافرمانی کردند و با او از در نیرنگ وارد شدند و با معاویه مکاتبه نمودند و دنیای خبیث را خواستار شدند و آنگاه به امام حسن(ع) یورش بردند و اثاثش را غارت کردند. حسنبن علی نیز وقتی دید که به جز تعدادی اندک کسی برای یاری حق نیست، ترسید که اگر با معاویه و سپاهش وارد جنگ شود همان تعداد اندک نیز از بین بروند بنابراین او نیز کار پدرش را انجام داد و اهلبیت خود را از نابودی نجات داد. امام حسن(ع) وقتی رفتار همراهیانش را دید که نشان میداد که آنان با او مخالفند و به دنیا گرایش دارند و از آخرت روی برگردانند و حق را نمیپذیرند بین خود و خدای خود چارهای جز صلح ندید. بنابراین با معاویه صلح نمود و از او در مورد امنیت برای مردم عهد گرفت.