شفقنا: حسین انصاریان، بیان کرد: یک فقیر و شاگرد نانوا، یک فردی که کارگر یک کارخانه و زمین هست، بچهاش به مشکل برخورده و بیمارستانهای دولتی جا ندارند و پیش طبیب خصوصی میرود، میگوید که 40 میلیون تومان حق جراحی است، 20 میلیون تومان را اول پرداخت کن و 20 میلیون دیگر را بعد از جراحی پرداخت کن. این کارگر میشود که فرزندش بمیرد، چون نمیتواند این مبلغ را پرداخت کند. خیلی از بیماران به علت نداشتن پول میمیرند. یا اگر خیلی هیجانزده شوند، خودشان را میکشند، میبینند که نمیتوانند خجالت زن و بچه را تحمل کنند.
متن سخنرانی حسین انصاریان در تاریخ 19 بهمنماه در ویژه برنامه روز مبعث که در مسجد حضرت امیر(ع) برگزار شد را میخوانید:
ظاهر قبر منهای میتی که در آن تاریک و تنگ است و دارای حشرات موذی است از سبب پوسیده کردن جسم است. پیش از آنکه وجود مبارک رسول خدا(ص) مبعوث به رسالت شود، در صورت ظاهر- نه تنها جامعه عرب، بلکه همه جوامع مردههایی بودند در یک قبر فرهنگی خطرناک در تاریکی به سر میبردند و از نظر روحی در تنگنا بودند و حیوانات خطرناک اخلاقی مشغول خوردن شخصیت مردم بودند. عقل و جان و باطن قلب مردم هم یا پوسیده بود یا در حال پوسیده شدن بود.
امیرالمومنین علی(ع) میفرمایند: «از درستیها چیزی باقی نمانده بود. ستونهای محکمِ اخلاقی شکسته بود حتی معانی لغات هم عوض شده بود.» مثلاً اگر در کشوری غارتگری میشد یا دولتی به کشوری دیگر حمله و غارت میکرد، اسم آن را شجاعت و تحول گذاشته بودند. در میان ملت عرب 9 نوع ازدواج (من میگویم ازدواج) بود. یکی این چنین بود که مردی در اطراف مکه به رفیقش میگفت: خانومت یکسال مال من و خانم من هم یکسال برای تو باشد. این زنای محصنه بود و عنوان آن را ازدواج استبدال گذاشته بودند یعنی برای زِنای محصنه روکش گذاشته بودند. اسم ربا را بیع گذاشته بودند و ربا را نوعی خرید و فروش میدانستند. وضع مردم جهان حتی در لغات هم دخالت نابجا کرده بودند و مصادیق ابلیسی را مصادیق زندگی توجیه میکردند و بیرحمی بیداد میکرد. من با اجازه روشنفکران مملکت و کسانی که علاقهای به گذشته ایران دارند، شاهنامه فردوسی هم در این باره مدرک است، چون کسانی که عاشق گذشته ایران هستند، شاهنامه را برای خودشان مثل قرآن میدانند. دو داستان شاهنامه را اینجا روایت میکنم.
انوشیروان لقب عادل دارد و این کلمه را به دروغ به اسم او چسبانند. او چندین جنگ بر ایران تحمیل کرد که مردم هم باید پول میدانند و هم مالیات سخت و هم کشته میدادند چرا که ایشان علاقه به کشور گشایی داشت و با روم شرقی-ترکیه امروزی- چند جنگ سختی داشت. در یکی از جنگها به نخستوزیرش گفت: پولهایمان کم است میخواهیم حقوق جنگجویان، سرباز و ارتشیها را بدهیم و از نخستوزیر فکر و طرح میخواست. مسئله در مدائن پخش شد، آقایی که که شغلش تولید کفش بود، نزد وزیر آمد و گفت تا آخر جنگ خرج جنگ را میدهم. ولی شرطی دارم که انوشیروان نوشتهای به من دهد که پسرم بتواند به مدرسه برود. در آن دوران تنها چهار نوع از این شاغل فرزندانشان اجازه تحصیل داشتند، یکی وزیران، دبیران، مُعبدان و سپهدان ارتش و بقیه ممنوع بود. انوشیروان به نخستوزیر گفت: من ننگ شکست جنگ را میپذیرم، ولی اجازه نمیدهم فرزند یک آدم معمولی به مدرسه بیاید و درس بخواند ننگ این مساله برای من بیشتر است وضع تحصیلی در ایران چنین بود. اما رسول خدا(ص) از همان ابتدای بعثت اعلام کردند: «طَلَبَ العِلمِ فَریضَةٌ عَلی کُلِّ مُسلِمٍ؛ دانش اندوزی فریضه است نه واجب.»…