مشقربان سر کوچه زانوی غم بغل گرفته بود و با آفتاب کنار دیوار خودش را گرم میکرد ولی گویا جسمش اینجا بود و خودش نبود. بلندتر سلام کردم یکه خورد و گفت علیکمالسلام گفتم: مشقربون چطوری چرا اینقدر اخم کردی؟ گفت: اخم کردم؟ نه بابا از دلشوره دارم میمیرم خدا عاقبتم را به خیر کند من از قرنطینه جان سالم به در نمیبرم! گفتم: خدا عمرشان بدهد شما را قرنطینه کردند که از کرونا جان سالم به دربری.
گویا بغضش ترکید و گفت: میدانی هر دلار چند هزار تومان شده، نخود دانهای هفت تومان، گوشت کیلویی 140 هزار تومان، تخممرغ قیمت نیمسکه طلای قدیم و گوجه و سیب هر دانه 10 هزار تومان، پراید صد میلیونی و اگر کرونا من را نکشت «کُبرانا» آخر مرا میکشد!!
با تعجب گفتم «کُبرانا» دیگه چیه، کیه؟ درحالی که از ترس و استرس میلرزید. اینطرف و آنطرف نگاهی کرد و گفت موبایلت خاموش کن، قسم بخور رازدار باشی! گفتم: چشم! وقتی اطمینان پیدا کرد یواشکی گفت: منظورم از «کُبرانا» عیالم «کبرا خانم» است فکرش را بکن تصورش هم سخت است و پشت هر مردی را میلرزاند.
دو هفته در خانه گرفتار عیال باشی و هر دقیقه دوتا دستور سه تا غرغر!! چهار بار هم شوهر و زندگی دیگر همسایگان و فامیلها را تو سرت بزنند. آیا جان سالم به در میبری؟ نمیبری! با ناله و آه ادامه داد: «جناب آشیخ حسن خدا عمرت را طولانی کند، دیدی هیچی مرا نکشت تیر آخر را رها کردی!» مشقربان این را گفت و با زانوان لرزان و شانههای خمیده به دور دستها نگاه کرد و رفت و رفت و رفت… تا در افق گم شد!