شماره 743گزیده مطالب

عباس نرفته بود که بماند…

گزیده مطالب شماره 743

سیدمهدی شجاعی نویسنده و پژوهشگر: عباس نرفته بود که برود، آن‌هم اینطور غریبانه و جانسوز. عباس اساساً قصد رفتن نداشت. تمام صبوری و سماجتش را برای ماندن به کار گرفت اما عزم این سو برای راندنش جزم بود. می‌گفت هربار که رادیو و تلویزیون آلمان می‌گوید «عباس معروفی نویسنده تبعیدی از ایران» دلم گُر می‌گیرد.

از دبیرستان باهم بودیم. رفاقتی عمیق و شیرین و ماندنی که به قول خودش توپ هم نمی‌توانست پایه‌های آن را بلرزاند. سیدعباس معروفی را غربت و تنهایی از پا درآورد به‌رغم اینکه تلاش می‌کرد سرپا بماند اما موریانه‌ غربت از درون می‌خوردش و به سوی فرو ریختن می‌بردش. باسی جون صدایش می‌کردم. دوست داشتم این ترکیب را و خودش هم خیلی دوست داشت. به‌خاطر عزیزی که در کودکی او را به این اسم صدا کرده بود.

من نقدا کاری به عرصه ادبیات و هنر و رمان و داستان و جایگاه او ندارم. چشم اشکبار به جای خالی یاری دبیرستانی دوخته‌ام که از مهر و عاطفه سرشار بود و آنقدر در حسرت بازگشت به وطن سوخت تا خاکستر شد. از این سو خیلی تلاش شد برای اینکه کُفرش را دربیاورند و علم کنند اما ریشه‌ باورهای او محکم‌تر از آن بود که هجمه‌ها و دسیسه‌ها بتواند از جا درشان بیاورد. آنچه اکنون با اوست همان باورهاست. خدا به جبران سختی‌های این جهان، آن جهانش را آباد کند و در پی‌ سال‌ها غربت در اقامتگاه صدق نزد ملیک مقتدر قرار و استقرارش ببخشد.

لینک کوتاه: http://ayenehyazd.ir/whpYk

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا