از زمان دولت سازندگی تا این دولت رسم شده است که روسای جمهور و دولتمردان و حاکمان از ایرانیان خارج از کشور دعوت میکنند هرچه دارند از دانش و پول را بردارند و به سرزمین مادری برگردند البته همه روسای جمهور سه تا سوگند محکم هم میخورند که خطری شما را تهدید نمیکند، آیا کسی با خانه پدری قهر میکند؟ بیایید بیایید.
تجربه میگوید که در کشور «دارقوزآباد علیا» چندتایی آمدند از ناحیه رئیسجمهور هم هیچ خطری تهدیدشان نکرد اما… بگذریم. و باز این تجربه میگوید که ما مردمان داخل کشور که چشم سفیدی و جان سختی کرده محکم خانه پدری را گرفته و در نمیرویم عدهای به ما میگویند: نمیخواهید بروید بمانید و زندگی کنید.
این دعوتها مرا یاد مرحوم والده و دوران طفولیت خودم انداخت وقتی شیطنت یا لوسبازی خصوصا در جلو چشم غریبه یا مهمان میکردم از آشپزخانه مرا خیلی مهربانانه صدا میزدند و میگفتند: ممل جان! مامان! بیا کارت دارم! بیا شیرینی شربتی که درست کردهام را مزه کن (به قول یزدیها بچش) من هم میگفتم: «چشم صبر کنید میآیم» ولی جان خودم نمیرفتم چون از روی همان تجربه گذشته میدانستم دمپایی یا ملاقهای که زیر چادر مخفی شده بود را باید به جای شربت، مزه میکردم. خدا اموات همه را بیامرزد. این هم دعوت زباندراز که بیایند و بمانند!
زباندراز