دوشنبه 1400/11/11 خورشیدی؛ در حیاط اداره کل آموزش و پرورش یزد به همراه گروه بیشماری از معلّمان و فرهنگیان گردهمایی حماسی و باشکوه برای دادخواهی و زُدودن ستم از ساحتِ وَرجاوند «معلّم» بود.
از میان دهها و صدها نفری که دیدم و شناختم -و گاه نشناختم- یکی را دیدم که اشکم را درآورد! دلاور معلّمی به نام «احمد چنگیزی.»
او را دستکم سیسال پیش شناختم!
این بزرگمرد بلند بالای بلند همّت مدیری روشن اندیشه بود که هرگز خود به کسی ستم نکرد، و نیز نگذاشت که دیگری ستم کند! همیشه دادخواه و دادگستر بود.
…خب! چرا اشکم را درآورد؟!
زیرا این بزرگمردِ بلند بالا از پیامد آزارها و سختیهای مبارزه برای زدودن ستم از معلّمان؛ آنچنان فرسوده و تکیده شده بود که بیاندازه باعث خجالتم شد!!
بله! از خود خجالت کشیدم که او سالها برای منِ معلّم سوخت و ساخت و دَم برنیاورد -و دست از مبارزه و باورهای سازندهاش برنداشت- ولی من هرگز رنجها و زحمتهای طاقتفرسایش را ندیدم و ندانستم و نشناختم!!
بله! احمد چنگیزی -آن دلاور مرد- اکنون دستهایش میلرزید! و پاهایش! دستها و پاهایش مال خودش نبود! ولی هنوز سرسختانه در حال برافراشتن پارچه نوشته برای دادخواهی بود!
آری! با خجالت و شرمندگی (پیشانی عرق نشسته) کنارش ایستادم و آرام پرسیدم: «آقای مدیر! حالا چند سال داری عزیزم؟»
گفت: «شصت و چهار سال.»
ولی من او را هفتاد و چهارساله! بلکه هشتاد و چهارساله دیدم!! و یاد آن گفتارِ اندیشمندی افتادم که گفته بود؛ «ای خردمندان! عرض زندگی را دریابید که طول آن پایدار نیست!»
بله! احمد چنگیزی بس فرسوده شده است. و حالا دستها و پاهایش مال خودش نیست! امّا دلاوری او برای من -که مانند خودش چهل سال آموزگاری کردهام- هیچ کم از دلاوری آرش کمانگیر، جهان پهلوان تختی، میرزا حسن رُشدیه، اسدا… معرفت -و نیز رسول بُداقی، اسماعیل عبدی، محمود بهشتی لنگرودی، هاشم خواستار- و دهها و صدها دلاور دیگر ایرانی ندارد. دلاورانی که همه دل در گروِ پیشرفت این سرزمین دوست داشتنی داشتهاند و جان و مال فدای آن نمودهاند!
ختم کلام!
احمدآقا چنگیزی جوانمرد!
کار به معلّمان و دیگر همکاران فرهنگی ندارم! ولی خودم از تو خواهش میکنم -و به جان مادرت سوگند میدهم- که مرا ببخش! مرا ببخش که سالها برای رفاه و سربلندی منِ معلّم؛ خود و خانوادهات سوختی و ساختی. و منِ کوچک، ناآگاه و متعصّب و بیهمت! نه فقط همراهیات نکردم و تنهایت گذاشتم، که نفهمیدم و ندانستم!… و ندانستم و نفهمیدم!!
احمدآقا چنگیزی!
به باور این کوچک (حسین معلّم) بهشت باید به وجود تو افتخار کند! و آسمان و زمینِ ایران آریایی باید به تو ببالد!
دلخش باشی عزیزم… دلخش باشی…
کوچک معلّمان؛ حسین معلّم (معلّم)،
دوشنبه 1400/11/11خورشیدی.