تیتر یکشماره 721

مهندس بازرگان و درنگی در سنت روشنفکری ایران

تیتر یک شماره 721

آنها که امروز بر بازرگان می‌تازند، چه از جنس داخلی‌ها و چه از جنس خارجه‌نشین‌ها با هر عنوان و نامی، جملگی همان‌هایی هستند که همچنان به شرایط امروز و راه‌حل‌های آن همان نگاه پیشاانقلابی را نمایندگی می‌کنند.

آنچه می‌خوانید یکی از مقالات منتشر شده در کتاب «چهره‌ها»، نوشته‌ی ابوالفضل نجیب است، با اضافه شدن مقدمه‌ی چند سطری به ابتدای آن:

این روزها بیشتر حال و هوای دولت برآمده از دل انقلاب و دولت منسوب به امام زمان مهندس بازرگان را تداعی می‌کند. نام مردی که پس از شصت سال مبارزه فکری و سیاسی برای اجرای قانون و آزادی به ریاست اجرایی دولتی منصوب شد که تا زمان استعفا جز راستگویی و صداقت و صراحت و پاکدامنی از خود بجای نگذاشت. این میراث گرانبها و ارزشمند، اما همچنان محل و موضوع بغض و کینه توزی بسیاری باقی مانده است. یک سالی پیش موضوع نامگذاری خیابانی به نام ایشان بهانه‌ای شد برای تاخت و تاز دوباره علیه ایشان و متعاقب آن برافروختگی گروهی در دفاع از این رجل سیاسی تاریخ معاصر. در آن قیل و قال حرف‌های اساسی‌تری بود که باید گفته و شنیده می‌شد. اما بیم آن می‌رفت در آن فضای آلوده گوش شنوایی نباشد. صبوری لازم بود تا غائله بخوابد و بشود درباره مهمترین انتقادی که می‌توان متوجه مهندس کرد حرف زد. اعتراف می‌کنم نسل من و من نوعی زمانی بیشترین ارادت فکری و سیاسی و اخلاقی و حتی افتخار مریدی به او داشت. در اولین محرم بعد از شروع جنگ این توفیق را داشتم که از نیمه شبی تا وقت قضا شدن نماز صبح با او و از موضع جوانی نوزده ساله با تمایلات رادیکالیستی بر سر عقاید سیاسی ایشان چانه‌زنی کنم. امروز از آن ارادت فکری و چانه زنی سیاسی، جز الزام به داوری منصفانه و پای‌بندی اخلاقی درباره ایشان و هم نسلان او، چیزی باقی نمانده. نقد امروز حقیر به بازرگان دخلی به مخالفت‌های رایج که اغلب آلوده است، به انگیزه‌های سیاسی و شخصی و قدرت طلبانه و حتی کینه‌توزی‌های تاریخی ندارد. از این زاویه بازرگان را نمی‌توان همچنان که به زعم هم نسلان و همفکران سیاسی و فکری او شخصیتی تمام قد قابل دفاع، و نه همچون گروهی دگم و فرصت طلب و قدرت طلب یکسره انکار کرد. در این میان حساب آنها و اینهایی که به هر دلیل و بهانه علیه ایشان هتاکی و زبان به ناسزای سیاسی و اخلاقی و … می‌گشایند جدا است.

مرادم از اینها هتاکان داخلی و آن‌ها فرقه لجن پراکنی است که از خباثت و خیانت و ناسپاسی و هر گونه هتک حرمت و اتهام ناروا درباره مهندس کم نگذاشتند.

اما خطاب به اینها که اینگونه علیه مهندس می‌تازند و با آنها رقابت می‌کنند، یادآور شوم، چندان به خود زحمت ندهند. چرا که خیلی بیشتر و وقیحانه‌تر از شما، فرزندان به اصطلاح ایدئولوژی و معنوی بازرگان گوی وقاحت در این بازار مکاره بی اخلاقی ربوده و ننگ ابدی ناجوانمردی در حق ایشان را به نام خود ثبت کردند. آن هم از نخستین روزهایی که مهندس عنوان ریاست دولت امام زمان را یدک می‌کشید. به دار و دسته داخلی‌ها توصیه می‌کنم سری به آرشیو نشریات و روزنامه‌ها و بیانیه‌ها و سخنرانی‌ها و مواضع رهبری این گروه چه در فاز به اصطلاح سیاسی و چه از سی خرداد سال ۶۰ تا امروز بزنند. تا متوجه شوند هر چه هم بر بازرگان بتازند، به گرد پایان فرزندان ناخلف نخواهند رسید. به بیانی آنچه از زبان و قلم شما جاری شود به تعبیری نعنای روی آش آنچه فرقه رجوی در کتاب کارنامه خیانت بازرگان علم کرده، نخواهد بود. فقط از باب قاعده‌ای که معتقد است؛ دشمن دشمن من دوست من است، به مدعیان اخلاق شریعتمدار!! عرض کنم بهتر است کمی به خود بیایند، تا ببینند با کسانی همسویی می‌کنند که از فردای انقلاب تا امروز عامل و آمر عزادار و آواره و خانه نشین کردن و آه و ناله چند نسل هستند.

اما آنچه درباره مهندس بازرگان می‌توان و باید گفت، بسیار جدی‌تر و همان اندازه برای نسل امروز لازم و ضروری است. در این مختصر روی سخن با کسانی است که بازرگان را از طریق همین قیل و قال‌ها می‌شناسند. و هم کسانی که به اقتضای سن و ضرورت از اندیشه‌ها و فعالیت‌های سیاسی و فکری مهندس مطلع هستند.

تجربه شخصی و بخصوص منابع موجود درباره بازرگان نشان می‌دهد، نسل‌های بعد از انقلاب برای دانستن و فهم آنچه در واقعیت تاریخی بر این ملت گذشته، و مهمتر قضاوت منصفانه درباره شخصیت‌هایی چون بازرگان می‌باید تاریخ معاصر را از لابلای همین قرائت‌های رسمی و سطحی و کینه توزانه و به همان اندازه یکسره ستایش آمیز رمز گشایی کنند. کاری که به زعم نگارنده به پیدا کردن سوزن در انبار کاه شباهت دارد. این نسل باید بداند تاریخ واقعی معاصر ایران الزامن نه از متون موجود که از لابلای آن‌ها و بخش‌های سفید و نانوشته رمزگشایی می‌شود. از بر هم برگذاری و مقایسه داده‌ها و کشف تناقض‌ها و شکاف آن‌ها.

کم و بیش به همین دلایل تاکید می‌کنم بازرگان چه در مقام یک رجل سیاسی بازمانده از دوران نهضت ملی شدن نفت تا زمان حیات، و چه در مقام یک تکنوکرات، و چه و به شهادت ده‌ها آثار فکری یک اندیشمند و نواندیش اسلامی، و چه در مقام دانش آموخته و استاد رشته ترمودینامیک، و به عنوان اولین دانشجویانی که با بورسیه دولتی رضاشاه به فرنگ رفت و تحصیل علم کرد و چه در مقام اولین نخست وزیر پساانقلاب در این دیار و هر عنوان و مقام دیگری که برای او قائل باشیم، نامی گره خورده به تاریخ فکری و سیاسی و اجتماعی این مرز و بوم است. نام او به عنوان صادق‌ترین و راستگوترین و صریح‌ترین رجل سیاسی و صرفنظر از سایر ابعاد شخصیتی به حافظه تاریخی سپرده شده است. به همین دلیل ساده بودن و نبودن نام او بر یک خیابان و میدان و … تأثیر و توفیری در جایگاه تاریخی او نخواهد گذاشت. مضاف بر این که اقتدارگرایان کاری کرده‌اند که اساساً ارزش و اعتبار این نامگذاری‌ها از حیث اعتبار و اعتنا ساقط شده است.

با همه این احوال باید تاکید کنم بازرگان همان اندازه که از نگاه نسل من نوعی به دلایلی که ذکر آن رفت قابل دفاع، از جهات مهم‌تری، جدی‌ترین و سخت‌ترین انتقادها را متوجه خود می‌کند. تا حدی که حتی به سوء تفاهم ظالمانه خیانت ناخواسته یا همان قضاوت دشوار در مرز باریک میان خدمت و خیانت تعبیر شود. حقیقت این است که تاریخ بی رحم است. از ان رو که با معیارهای نقد مدرن آدم‌ها را نه در ظرف زمان و مکان، که به حسب نتایج و دستاوردهای ان ها داوری می‌کنند.

این دیدگاه الزاماً به معنی تاخت و تاز غیر اخلاقی علیه کسانی که سهم آنها به فقدان دوراندیشی و درک و فهم مقتضیات واقعی زمان محدود می‌شود، نیست. همانگونه که به معنی تبرئه اخلاقی آنها که آگاهانه و از روی تعمد نقش ایفا کردند، نخواهد بود.

در این دیدگاه نقد و لاجرم قضاوت و داوری معیارهای عالمانه و روشنگرانه خاص خود را دارد. اگر چه در مرز میان خدمت و خیانت بایستد و هرگز به داوری کردن اخلاقی اهتمام نداشته باشد. آنچه واکاوی و داوری درباره مهندس بازرگان را ضروری می‌کند، از طرح این پرسش کلیدی ناشی می‌شود که آیا می‌توان بازرگان را به عنوان روشنفکر زمان خود به رسمیت شناخت. در این جا مراد از روشنفکری نه به معنای عام و عرفی و کلیشه‌ای، که مبتنی بر فهم گذشته و حال و نیازهای زمانه، و به همان نسبت فهم و درک راه حل‌های بنیادی و عقلانی و بالمال واقعیت‌گرا و متکی به دستاوردهای ماندگار، برای برون رفت از وضع موجود به وضع مطلوب است. این ویژگی‌ها بیش از ان که معطوف به تعین راهبرد توسط روشنفکر برای جامعه باشد، به گونه‌ای از هوشمندی و پیش خوانی روشنفکر از مسیر راه و آینده تاکید دارد. که بنا به تجربه‌های تاریخی و همزمان درک و شناخت از ماهیت و مطالبات و جهت گیری خاستگاه‌های فکری بالقوه و بالفعل چه در هیبت منتقد نظام موجود و چه مخالف، می‌توانند در روند حرکت تاریخی جامعه نقش و جایگاه پساتاریخی ایفا کنند. این که با چنین ملاکی از مشروطه به این سو و به مفهوم واقعی چند روشنفکر در حافظه تاریخی بخاطر بیاوریم، موضوع جداگانه‌ای است. اشاره به نام‌ها و اسامی روشنفکران واقعی و واهی دردی دوا نخواهد کرد، اما به حتم و یقین تفاوت‌های کمی و کیفی بسیاری خاطر نشان خواهد کرد. در این میان شاید بتوان رگه‌هایی از این هوشمندی و آینده نگری را در برخی تحلیل‌های بیژن جزنی از شرایط عینی جامعه و آینده ایران (رجوع کنید به پنج رساله از ییژن جزنی) ردیابی کرد.

اما متاسفانه این هوشمندی نیز پیش از آن که بر انتفاع و بهره مندی واقع بینانه مبتنی باشد، به سمت بهره برداری ایدئولوژیکی و سیاسی یک تفکر غیرواقع گرایانه و تخیلی که اتفاقاً مدعی نگاه علمی به تاریخ و جامعه و انسان و … است، محدود می‌شود. نقد به بازرگان و دیگر نحله‌های روشنفکران دینی و غیر دینی از ان جهت وارد است که تمامی و کم و بیش و به درجاتی فهم واقعی روشنفکرانه از شرایط موجود و آینده را به عوامانه‌ترین فهم و تلقی روشنفکرانه از تاریخ و حال و آینده و … تنزل دادند. به این دلیل ساده اندیشانه که جریان روشنفکری چه در نوعیت چپ و مذهبی و ملی – مذهبی و حتی لایه‌هایی از روشنفکران غیر مذهبی و لائیک، اساساً موجودیت و موضوعیت خود را در تقابل با وضع موجود تعریف می‌کرد.

باز به همین دلیل و انگیزه ساده انگارانه تمامی این نحله‌ها به نوعی و هر کدام در نسبت با خاستگاه‌های ایدئولوژیکی و تاریخی و سیاسی و … فاقد نگاه واقع گرایانه به زمانه خود و مهمتر آینده نگری نسبت به فردای فرضی بودند. در این میان اما آنها که کم و بیش واقع نگر بودند، برخی بنا به محذورات و برخی فرصت طلبانه و شماری هم فرصت و امکان گفتمان نیافتند. در این میان بازرگان اگر چه در عرصه عمل چندان اهل عملگرایی و روش‌های رادیکالیسم نبود. اما همسویی و سمپاتی او به رادیکالیزه شدن مبارزات سیاسی از رضایتمندی او حکایت داشت. و چه بسا همین خشنودی تلویحی باعث بروز اولین جرقه‌های مبارزه خشونت گرایانه در بدنه جوان تشکیلات نهضت ازادی و در ادامه شکل گیری یکی از خشن‌ترین تشکیلات مسلحانه و زیرزمینی گردید، که به زعم بسیاری از مهمترین موانع در روند دمکراتیزه شدن جامعه معرفی می‌شوند. حداقل اسناد بجامانده از آخرین دفاعیات مهندس بازرگان پس از وقایع ملی شدن نفت نشان می‌دهد او اولین کسی است که نسبت به ظهور جنبش‌های مسلحانه هشدار می‌دهد. از این زاویه شاید اصلی‌ترین و مهمترین نقد جریانات روشنفکری این بود که آن‌ها در هر حالت، چه در موضع مبارزه سیاسی و چه رادیکالیستی موجودیت و موضوعیت خود را یکسره در تقابل با حاکمیت سیاسی تعریف می‌کنند.

نمی‌شود انکار کرد جوهره این جنس از روشنفکری متأثر از گفتمان غالب عدالتخواهی از نوع مارکسیستی و تبعات و پیامدهای آن بر جنبش تحول خواهی در ایران بوده. اگر این تأثیرپذیری را به عنوان شرط اصلی گرایشات رادیکالی مفروض بداریم. در این صورت و الزاماً می‌باید بپذیریم جریان غالب و مسلط روشنفکری و حداقل تا پیش از بهمن ۵۷ چه در اشل فردی و چه سازمان یافته و صرفنظر از تفاوت‌های ایدئولوژیکی و خاستگاه‌های سیاسی و تاریخی، کاری جز دنباله روی یکسره از سنت روشنفکری چپ در دنیا انجام نداده‌اند. شاهد مثال بر این چشم بستگی اجماع و همسویی تمامی نحله‌های روشنفکری سیاسی و ایدئولوژیکی بر تغییر نظام سیاسی به مثابه تنها راه برون رفت از وضع موجود است. آنچه در این روند و بی شک مغفول ماند، می‌توان به فقر دانش اجتماعی و سیاسی و تاریخی تعبیر کرد. این اشکال و انتقاد البته تنها متوجه بازرگان نیست. آنچه باعث تأمل و حساسیت روی شخص ایشان می‌شود، تجارب تاریخی و عقبه سیاسی و صدالبته پایگاه اعتقادی و مشاهدات و تجارب میدانی و اجتماعی و تاریخی است. عقبه و تجاربی که می‌توانست دستاوردهایی به‌غایت واقعی‌تر از آنچه حاصل شد بجابگذارد.

تاثیری که می‌توانست با درک مقتضیات زمانه و مهمتر آنچه می‌توان به هوشمندی تاریخی تعبیر کرد، نقش او را بسا فراتر از آنچه در پراتیکال سیاسی و اجتماعی ایفا و سراغ داریم، به جایگاه و منزلت واقعی یک روشنفکر برای حال و آینده ارتقا بخشد. از بازرگان می‌توان به استناد دهها کتاب در مقوله دین شناسی و دین پژوهی، به اعتبار مبارزات سیاسی و تحمل زندان و تبعید، به واسطه پای بندی به اخلاق سیاسی در تمام عمر سیاسی، به اعتبار مساعدت به اقشار محروم، به اعتبار صراحت در بیان و التزام به دفاع از حقوق شهروندی و سیاسی، با صفاتی چون نواندیش دینی، آزادیخواه، دمکرات، صادق و راستگو و اخلاق مدار و حامی محرومان و … یاد کرد. به این‌ها می‌شود صفات فردی و اجتماعی و … دیگری اضافه کرد. از این جهات می‌شود بازرگان را منحصر و یگانه دوران خود دانست. با این همه اما هیچگاه و در هیچ مقطع به معنای خاص کلمه روشنفکر زمان خود نبود. این انتقاد و ایراد کمی نیست. می‌باید درباره چرایی و دلایل تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و … آن با حوصله و انصاف و اشراف و جامعیت و به دور از هر تنگ نظری اعتقادی و سیاسی و با لحاظ درک فلسفه وجودی و ماهیت و رسالت واقعی روشنفکری و روشنفکر بحث کرد. آنچه در این مختصر می‌توان به آن استناد کرد، در این معنی خلاصه می‌شود که نحله‌های روشنفکری در این مملکت ماهیت روشنفکر و روشنفکری را به چارچوب‌های عرفی که در رودرویی تمام قد با حاکمیت سیاسی نمود پیدا می‌کرد، محدود کردند. اگر چه این رویکرد حتی در دوران گذار غرب از قرون وسطی و تا وقوع انقلابات بزرگی چون کبیر فرانسه یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های جریان روشنفکری بود، اما نباید فراموش کنیم آنچه به گذار غرب از وضع موجود به دوران پسارنسانس تعبیر می‌کنیم، الزاماً به رودرویی مستقیم با قدرت سیاسی و مذهبی محدود نبود. آنچه اما روشنفکران ما از جریان روشنفکری غرب الهام گرفتند، گرفتن پوسته و به دور انداختن مغز آن بود. نکته آخر و تأسف بار، آنها که امروز بر بازرگان می‌تازند، چه از جنس داخلی‌ها و چه از جنس خارجه‌نشین‌ها با هر عنوان و نامی، جملگی همان‌هایی هستند که همچنان به شرایط امروز و راه‌حل‌های آن همان نگاه پیشاانقلابی را نمایندگی می‌کنند. از حق نگذریم بازرگان در سال‌های آخر عمر کم و بیش با همین سیاق و موضوع عملکرد گذشته خود را نقد کرد. اما فرسودگی و بی حوصلگی و از سویی سانسور نامرئی و سرخوردگی و … مجال چندانی برای بازنگری و خودانتقادی صریح به ایشان نداد.

این روزها بیشتر حال و هوای دولت برآمده از دل انقلاب و دولت منسوب به امام زمان مهندس بازرگان را تداعی می‌کند. نام مردی که پس از شصت سال مبارزه فکری و سیاسی برای اجرای قانون و آزادی به ریاست اجرایی دولتی منصوب شد که تا زمان استعفا جز راستگویی و صداقت و صراحت و پاکدامنی از خود بجای نگذاشت. این میراث گرانبها و ارزشمند، اما همچنان محل و موضوع بغض و کینه‌توزی بسیاری باقی‌مانده است. یک سالی پیش موضوع نامگذاری خیابانی به نام ایشان بهانه‌ای شد برای تاخت و تاز دوباره علیه ایشان و متعاقب آن برافروختگی گروهی در دفاع از این رجل سیاسی تاریخ معاصر. در آن قیل و قال حرف‌های اساسی‌تری بود که باید گفته و شنیده می‌شد. اما بیم آن می‌رفت در آن فضای آلوده گوش شنوایی نباشد. صبوری لازم بود تا غائله بخوابد و بشود درباره مهمترین انتقادی که می‌توان متوجه مهندس کرد حرف زد. اعتراف می‌کنم نسل من و من نوعی زمانی بیشترین ارادت فکری و سیاسی و اخلاقی و حتی افتخار مریدی به او داشت. در اولین محرم بعد از شروع جنگ این توفیق را داشتم که از نیمه شبی تا وقت قضا شدن نماز صبح با او و از موضع جوانی نوزده ساله با تمایلات رادیکالیستی بر سر عقاید سیاسی ایشان چانه‌زنی کنم. امروز از آن ارادت فکری و چانه‌زنی سیاسی، جز الزام به داوری منصفانه و پای‌بندی اخلاقی درباره ایشان و هم‌نسلان او، چیزی باقی نمانده. نقد امروز حقیر به بازرگان دخلی به مخالفت‌های رایج که اغلب آلوده است، به انگیزه‌های سیاسی و شخصی و قدرت‌طلبانه و حتی کینه‌توزی‌های تاریخی ندارد.

از این زاویه بازرگان را نمی‌توان همچنان که به زعم هم‌نسلان و همفکران سیاسی و فکری او شخصیتی تمام قد قابل دفاع، و نه همچون گروهی دگم و فرصت‌طلب و قدرت‌طلب یکسره انکار کرد. در این میان حساب آنها و اینهایی که به هر دلیل و بهانه علیه ایشان هتاکی و زبان به ناسزای سیاسی و اخلاقی و… می‌گشایند جدا است. مرادم از اینها هتاکان داخلی و آن‌ها فرقه لجن‌پراکنی است که از خباثت و خیانت و ناسپاسی و هرگونه هتک حرمت و اتهام ناروا درباره مهندس کم نگذاشتند. اما خطاب به اینها که اینگونه علیه مهندس می‌تازند و با آنها رقابت می‌کنند، یادآور شوم، چندان به خود زحمت ندهند. چرا که خیلی بیشتر و وقیحانه‌تر از شما، فرزندان به اصطلاح ایدئولوژی و معنوی بازرگان گوی وقاحت در این بازار مکاره بی‌اخلاقی ربوده و ننگ ابدی ناجوانمردی در حق ایشان را به‌نام خود ثبت کردند. آن هم از نخستین روزهایی که مهندس عنوان ریاست دولت امام زمان را یدک می‌کشید. به دار و دسته داخلی‌ها توصیه می‌کنم سری به آرشیو نشریات و روزنامه‌ها و بیانیه‌ها و سخنرانی‌ها و مواضع رهبری این گروه چه در فاز به اصطلاح سیاسی و چه از سی خرداد سال 60 تا امروز بزنند. تا متوجه شوند هرچه هم بر بازرگان بتازند، به گرد پایان فرزندان ناخلف نخواهند رسید.

به بیانی آنچه از زبان و قلم شما جاری شود به تعبیری نعنای روی آش آنچه فرقه رجوی در کتاب کارنامه خیانت بازرگان علم کرده، نخواهد بود. فقط از باب قاعده‌ای که معتقد است؛ دشمن دشمن من دوست من است، به مدعیان اخلاق شریعتمدار!! عرض کنم بهتر است کمی به خود بیایند، تا ببینند با کسانی همسویی می‌کنند که از فردای انقلاب تا امروز عامل و آمر عزادار و آواره و خانه‌نشین کردن و آه و ناله چند نسل هستند. اما آنچه درباره مهندس بازرگان می‌توان و باید گفت، بسیار جدی‌تر و همان اندازه برای نسل امروز لازم و ضروری است. در این مختصر روی سخن با کسانی است که بازرگان را از طریق همین قیل و قال‌ها می‌شناسند. و هم کسانی که به اقتضای سن و ضرورت از اندیشه‌ها و فعالیت‌های سیاسی و فکری مهندس مطلع هستند. تجربه شخصی و بخصوص منابع موجود درباره بازرگان نشان می‌دهد، نسل‌های بعد از انقلاب برای دانستن و فهم آنچه در واقعیت تاریخی بر این ملت گذشته، و مهمتر قضاوت منصفانه درباره شخصیت‌هایی چون بازرگان می‌باید تاریخ معاصر را از لابلای همین قرائت‌های رسمی و سطحی و کینه‌توزانه و به همان اندازه یکسره ستایش‌آمیز رمزگشایی کنند.

کاری که به زعم نگارنده به پیدا کردن سوزن در انبار کاه شباهت دارد. این نسل باید بداند تاریخ واقعی معاصر ایران الزامن نه از متون موجود که از لابلای آن‌ها و بخش‌های سفید و نانوشته رمزگشایی می‌شود. از بر هم برگذاری و مقایسه داده‌ها و کشف تناقض‌ها و شکاف آن‌ها. کم و بیش به همین دلایل تاکید می‌کنم بازرگان چه در مقام یک رجل سیاسی بازمانده از دوران نهضت ملی شدن نفت تا زمان حیات، و چه در مقام یک تکنوکرات، و چه و به شهادت ده‌ها آثار فکری یک اندیشمند و نواندیش اسلامی، و چه در مقام دانش‌آموخته و استاد رشته ترمودینامیک، و به عنوان اولین دانشجویانی که با بورسیه دولتی رضاشاه به فرنگ رفت و تحصیل علم کرد و چه در مقام اولین نخست‌وزیر پساانقلاب در این دیار و هر عنوان و مقام دیگری که برای او قائل باشیم، نامی گره خورده به تاریخ فکری و سیاسی و اجتماعی این مرز و بوم است.

نام او به عنوان صادق‌ترین و راستگوترین و صریح‌ترین رجل سیاسی و صرفنظر از سایر ابعاد شخصیتی به حافظه تاریخی سپرده شده است. به همین دلیل ساده بودن و نبودن نام او بر یک خیابان و میدان و… تأثیر و توفیری در جایگاه تاریخی او نخواهد گذاشت. مضاف بر این که اقتدارگرایان کاری کرده‌اند که اساساً ارزش و اعتبار این نامگذاری‌ها از حیث اعتبار و اعتنا ساقط شده است. با همه این احوال باید تاکید کنم بازرگان همان اندازه که از نگاه نسل من نوعی به دلایلی که ذکر آن رفت قابل دفاع، از جهات مهم‌تری، جدی‌ترین و سخت‌ترین انتقادها را متوجه خود می‌کند. تا حدی که حتی به سوء‌تفاهم ظالمانه خیانت ناخواسته یا همان قضاوت دشوار در مرز باریک میان خدمت و خیانت تعبیر شود. حقیقت این است که تاریخ بی‌رحم است. از آن رو که با معیارهای نقد مدرن آدم‌ها را نه در ظرف زمان و مکان، که به حسب نتایج و دستاوردهای آن‌ها داوری می‌کنند. این دیدگاه الزاماً به معنی تاخت و تاز غیراخلاقی علیه کسانی که سهم آنها به فقدان دوراندیشی و درک و فهم مقتضیات واقعی زمان محدود می‌شود، نیست. همانگونه که به معنی تبرئه اخلاقی آنها که آگاهانه و از روی تعمد نقش ایفا کردند، نخواهد بود. در این دیدگاه نقد و لاجرم قضاوت و داوری معیارهای عالمانه و روشنگرانه خاص خود را دارد. اگرچه در مرز میان خدمت و خیانت بایستد و هرگز به داوری کردن اخلاقی اهتمام نداشته باشد.

آنچه واکاوی و داوری درباره مهندس بازرگان را ضروری می‌کند، از طرح این پرسش کلیدی ناشی می‌شود که آیا می‌توان بازرگان را به عنوان روشنفکر زمان خود به رسمیت شناخت. در این‌جا مراد از روشنفکری نه به معنای عام و عرفی و کلیشه‌ای، که مبتنی بر فهم گذشته و حال و نیازهای زمانه، و به همان نسبت فهم و درک راه‌حل‌های بنیادی و عقلانی و بالمال واقعیت‌گرا و متکی به دستاوردهای ماندگار، برای برون‌رفت از وضع موجود به وضع مطلوب است. این ویژگی‌ها بیش از آن که معطوف به تعیین راهبرد توسط روشنفکر برای جامعه باشد، به گونه‌ای از هوشمندی و پیش‌خوانی روشنفکر از مسیر راه و آینده تاکید دارد. که بنابه تجربه‌های تاریخی و همزمان درک و شناخت از ماهیت و مطالبات و جهت‌گیری خاستگاه‌های فکری بالقوه و بالفعل چه در هیبت منتقد نظام موجود و چه مخالف، می‌توانند در روند حرکت تاریخی جامعه نقش و جایگاه پساتاریخی ایفا کنند. این که با چنین ملاکی از مشروطه به این سو و به مفهوم واقعی چند روشنفکر در حافظه تاریخی بخاطر بیاوریم، موضوع جداگانه‌ای است. اشاره به نام‌ها و اسامی روشنفکران واقعی و واهی دردی دوا نخواهد کرد، اما به حتم و یقین تفاوت‌های کمی و کیفی بسیاری خاطر نشان خواهد کرد.

در این میان شاید بتوان رگه‌هایی از این هوشمندی و آینده‌نگری را در برخی تحلیل‌های بیژن جزنی از شرایط عینی جامعه و آینده ایران (رجوع کنید به پنج رساله از بیژن جزنی) ردیابی کرد. اما متاسفانه این هوشمندی نیز پیش از آن که بر انتفاع و بهره‌مندی واقع‌بینانه مبتنی باشد، به سمت بهره‌برداری ایدئولوژیکی و سیاسی یک تفکر غیرواقع‌گرایانه و تخیلی که اتفاقاً مدعی نگاه علمی به تاریخ و جامعه و انسان و… است، محدود می‌شود. نقد به بازرگان و دیگر نحله‌های روشنفکران دینی و غیردینی از آن جهت وارد است که تمامی و کم و بیش و به درجاتی فهم واقعی روشنفکرانه از شرایط موجود و آینده را به عوامانه‌ترین فهم و تلقی روشنفکرانه از تاریخ و حال و آینده و… تنزل دادند. به این دلیل ساده‌اندیشانه که جریان روشنفکری چه در نوعیت چپ و مذهبی و ملی– مذهبی و حتی لایه‌هایی از روشنفکران غیرمذهبی و لائیک، اساساً موجودیت و موضوعیت خود را در تقابل با وضع موجود تعریف می‌کرد. باز به همین دلیل و انگیزه ساده‌انگارانه تمامی این نحله‌ها به نوعی و هرکدام در نسبت با خاستگاه‌های ایدئولوژیکی و تاریخی و سیاسی و… فاقد نگاه واقع‌گرایانه به زمانه خود و مهمتر آینده‌نگری نسبت به فردای فرضی بودند. در این میان اما آنها که کم و بیش واقع‌نگر بودند، برخی بنابه محذورات و برخی فرصت‌طلبانه و شماری هم فرصت و امکان گفتمان نیافتند. در این میان بازرگان اگرچه در عرصه عمل چندان اهل عملگرایی و روش‌های رادیکالیسم نبود.

اما همسویی و سمپاتی او به رادیکالیزه شدن مبارزات سیاسی از رضایتمندی او حکایت داشت. و چه بسا همین خشنودی تلویحی باعث بروز اولین جرقه‌های مبارزه خشونت‌گرایانه در بدنه جوان تشکیلات نهضت آزادی و در ادامه شکل‌گیری یکی از خشن‌ترین تشکیلات مسلحانه و زیرزمینی گردید، که به زعم بسیاری از مهمترین موانع در روند دمکراتیزه شدن جامعه معرفی می‌شوند. حداقل اسناد بجامانده از آخرین دفاعیات مهندس بازرگان پس از وقایع ملی شدن نفت نشان می‌دهد او اولین کسی است که نسبت به ظهور جنبش‌های مسلحانه هشدار می‌دهد. از این زاویه شاید اصلی‌ترین و مهمترین نقد جریانات روشنفکری این بود که آن‌ها در هر حالت، چه در موضع مبارزه سیاسی و چه رادیکالیستی موجودیت و موضوعیت خود را یکسره در تقابل با حاکمیت سیاسی تعریف می‌کنند. نمی‌شود انکار کرد جوهره این جنس از روشنفکری متأثر از گفتمان غالب عدالتخواهی از نوع مارکسیستی و تبعات و پیامدهای آن بر جنبش تحول‌خواهی در ایران بوده.

اگر این تأثیرپذیری را به عنوان شرط اصلی گرایشات رادیکالی مفروض بداریم. در این صورت و الزاماً می‌باید بپذیریم جریان غالب و مسلط روشنفکری و حداقل تا پیش از بهمن57 چه در اشل فردی و چه سازمان‌یافته و صرفنظر از تفاوت‌های ایدئولوژیکی و خاستگاه‌های سیاسی و تاریخی، کاری جز دنباله روی یکسره از سنت روشنفکری چپ در دنیا انجام نداده‌اند. شاهد مثال بر این چشم بستگی اجماع و همسویی تمامی نحله‌های روشنفکری سیاسی و ایدئولوژیکی بر تغییر نظام سیاسی به مثابه تنها راه برون‌رفت از وضع موجود است. آنچه در این روند و بی‌شک مغفول ماند، می‌توان به فقر دانش اجتماعی و سیاسی و تاریخی تعبیر کرد. این اشکال و انتقاد البته تنها متوجه بازرگان نیست. آنچه باعث تأمل و حساسیت روی شخص ایشان می‌شود، تجارب تاریخی و عقبه سیاسی و صدالبته پایگاه اعتقادی و مشاهدات و تجارب میدانی و اجتماعی و تاریخی است.

عقبه و تجاربی که می‌توانست دستاوردهایی به‌غایت واقعی‌تر از آنچه حاصل شد بجا بگذارد. تاثیری که می‌توانست با درک مقتضیات زمانه و مهمتر آنچه می‌توان به هوشمندی تاریخی تعبیر کرد، نقش او را بسا فراتر از آنچه در پراتیکال سیاسی و اجتماعی ایفا و سراغ داریم، به جایگاه و منزلت واقعی یک روشنفکر برای حال و آینده ارتقا بخشد. از بازرگان می‌توان به استناد ده‌ها کتاب در مقوله دین‌شناسی و دین‌پژوهی، به اعتبار مبارزات سیاسی و تحمل زندان و تبعید، به واسطه پای‌بندی به اخلاق سیاسی در تمام عمر سیاسی، به اعتبار مساعدت به اقشار محروم، به اعتبار صراحت در بیان و التزام به دفاع از حقوق شهروندی و سیاسی، با صفاتی چون نواندیش دینی، آزادیخواه، دمکرات، صادق و راستگو و اخلاق‌مدار و حامی محرومان و… یاد کرد. به این‌ها می‌شود صفات فردی و اجتماعی و… دیگری اضافه کرد. از این جهات می‌شود بازرگان را منحصر و یگانه دوران خود دانست. با این همه اما هیچگاه و در هیچ مقطع به معنای خاص کلمه روشنفکر زمان خود نبود. این انتقاد و ایراد کمی نیست.

می‌باید درباره چرایی و دلایل تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و… آن با حوصله و انصاف و اشراف و جامعیت و به دور از هر تنگ‌نظری اعتقادی و سیاسی و با لحاظ درک فلسفه وجودی و ماهیت و رسالت واقعی روشنفکری و روشنفکر بحث کرد. آنچه در این مختصر می‌توان به آن استناد کرد، در این معنی خلاصه می‌شود که نحله‌های روشنفکری در این مملکت ماهیت روشنفکر و روشنفکری را به چارچوب‌های عرفی که در رودرویی تمام قد با حاکمیت سیاسی نمود پیدا می‌کرد، محدود کردند. اگرچه این رویکرد حتی در دوران گذار غرب از قرون وسطی و تا وقوع انقلابات بزرگی چون کبیر فرانسه یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های جریان روشنفکری بود، اما نباید فراموش کنیم آنچه به گذار غرب از وضع موجود به دوران پسارنسانس تعبیر می‌کنیم، الزاماً به رودرویی مستقیم با قدرت سیاسی و مذهبی محدود نبود. آنچه اما روشنفکران ما از جریان روشنفکری غرب الهام گرفتند، گرفتن پوسته و به دور انداختن مغز آن بود. نکته آخر و تأسف‌بار، آنها که امروز بر بازرگان می‌تازند، چه از جنس داخلی‌ها و چه از جنس خارجه‌نشین‌ها با هر عنوان و نامی، جملگی همان‌هایی هستند که همچنان به شرایط امروز و راه‌حل‌های آن همان نگاه پیشاانقلابی را نمایندگی می‌کنند. از حق نگذریم بازرگان در سال‌های آخر عمر کم و بیش با همین سیاق و موضوع عملکرد گذشته خود را نقد کرد. اما فرسودگی و بی‌حوصلگی و از سویی سانسور نامرئی و سرخوردگی و… مجال چندانی برای بازنگری و خودانتقادی صریح به ایشان نداد. «انصاف‌نیوز»

لینک کوتاه: http://ayenehyazd.ir/uuGAc

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا